مهمانی

ساخت وبلاگ
هنوز تنهام ... عصر می خوام برم به پدر و مادر دختر جونی که به خاطر تشنج ، سکته کرد ؛سر بزنم .. چندبار بیدار شدم و خوابیدم . حس بلند شدن نداشتم ... بالاخره عزم رو جرم کردم و از تخت بیرون اومدم و رفتم صبحانه رو آماده و میل کردم ... مرغ رو گذاشتم بپزه، برای زرشک پلو و برنج رو شستم .امروز یه حال غریبی ام ... دیشب رویاشو دیدم و همش کنارش بودم و لحظه های قشنگی داشتیم.شکر برای لحظات قشنگ رویای من.... حتی اگه خوابی یه طرفه باشه باز دوسش داشتم اون حال رو ....باید یه جوری این هیجان رو مهار کنم وگرنه دپرس میشم . یوتوب رو باز کردم و رقص didem رو آوردم ) البته فیلم‌های ۱۲ سال پیش و ۶ سال قبل ) اولش فقط نگاه کردم بعد بلند شدمرژ و خط چشم و ریمل آرایش مختصری انجام دادم .یه شال رو به جای دامن با گیره رو کمرم محکم کردم و همراهش رقصیدم تا عرق کردم و کمی رها شدم که احساسات سرکوب شده .. خیلی خوشحالم که جدیدا با رقصیدن غم ها و دردهامو تسکین میدم.اولش حسش نیست ولی سعی مي کنم چون رقص حالمو خوب می کنه و بعدش چشام می درخشه .. صورتم زیبا میشه و هیکلم روز به روز بهتر میشه البته در کنار ورزش جدی .در ضمن رقصم هم بهتر میشه...پروردگارا شکر که به من آموختی خودم درمانگر خودم باشم .. بتونم حالمو خوب کنم و خودم رو دوست داشته باشم و مراقب خودم باشم. مهمانی...
ما را در سایت مهمانی دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : janshifteh بازدید : 86 تاريخ : دوشنبه 24 بهمن 1401 ساعت: 21:04

دیروز رفتم یکی از شهرهای استان، برای عرض تسلیت.. دیدن اقوامی که سالها بود ، ندیده بودم . رفتن سخت بود و نرفتن زشت ..ایکاش در شادی ها همو می دیدیم ... خلاصه چقدر بزرگ شده بودند دختر عمو و پسر عمو .. چقدر دوست داشتنی شده بودند .. از مرگ خواهر عزیزشون رسیدیم به بحث های عرفانی و خودشناسی ... دوست داشتیم صحبت کنیم ... بزرگ شدن همو ندیده بودیم..... فقط می دونستیم اقوامی داریم ... جالب اینجاست اونها یاد من بودند و تعجب کرده بودن من چرا نرفتم و سراغی نگرفتم .. گفتم خبرش نرسید با هیچکس در ارتباط نیستم یکی از دوستان مادرم خبرش رو داد .. آخرین بار گمونم ۶ سال قبل بود مراسم ختم مادربزرگم دیدمشون ولی خوب تو ذهنم نمونده بودند .. دوست داشتیم صحبت کنیم ولی من باید رانندگی می کردم و تاریک شده بود و بارون می بارید باید بر می گشتم ... ایکاش در شادی همو می دیدیم ... اونها نمی دونند من تو چه شرایطی هستم. دوست داشتند رفت و آمد داشته باشیم ولی فعلا نمیشه با این زندان بان دیوانه و حسود ... برگشتم گفت چرا دیر شده ساعت ۸ من خونه بودم . تسلیت مگه چقدر طول می کشه .. گفتم بستگان خودت هم بمیرن همینو می گی .. این ادبیات رو دوست ندارم ولی زبون خوش سرش نمیشه..تو راه تماس گرفت و اعصابمو خرد کرد نزدیک بود تصادف کنم ... چقدر خوار کرده خودش رو ... متاسفم باید زودتر تمام می‌شد...تموم میشه به یاری پروردگار بهار من هم میرسه ... دارم زیرساخت ها رو آماده می کنم ..امروز بر عکس دیشب که خون می بارید از چشاش، امروز لز در محبت وارد شد ، بهش گفتم زندگی مشترک ما تمام شده ،، اینجا هستم چون شریکم در اموال تا شرایطم رو بپذیری ....بعد از اون همه توهین و کتک و آزار هیچ چیز درست نمیشه .. برات آرزوی خوشبختی دارم ولی اگه مشکلات ذ مهمانی...
ما را در سایت مهمانی دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : janshifteh بازدید : 71 تاريخ : دوشنبه 24 بهمن 1401 ساعت: 21:04

امروز صبح خیلی درد داشتم و چسبیدم به شوفاژ و سعی کردم مسکن نخورم فقط فایل های خودشناسی رو گوش دادم و گاهی دردم خیلی زیاد میشد. خلاصه کمی دمنوش دارچین و زیره و.. درست کردم .. به سختی ناهار رو آماده کردم البته برنج داشتم ... خدا رو شکر بعد از ظهر خیلی بهتر شدم ... همه رفتند بیرون ، من ماندم و فایل های سرمایه گذاری جدیدم رو گوش دادم( البته سکرته) و رقص ailyyha روتو اینستا تماشا گردم .. کافی نبود .....از سماجت خودم در عجبم ....بلند شدم و دوباره شال رو با گیره به کمرم بستم و شبیه دامن شد و تاپم رو هم تبدیل به نیم تنه کردم و همراهش رقصیدم .... ( این بوس با عشق تقدیم به خودم )با وجود اینکه رقصنده چشم بادومیه نمی دونم ژاپنیه شاید-،مدل منحصربه فردی عربی می رقصه هنرمندانه است .. لباسش هم بهتر از رقاصه های عربیه ...خلاصه کمی رقصیدم و دوباره دراز کشیدم و تا بیان کمی چاکراهامو پاکسازی می کنم . ابن چالش رقص رو دوست دارم انگار معتاد شدم به هر روز رقصیدن واقعا حس بهتری ایجاد میشه .. البته هرچی بیشتر، بهتر .. رقص درمانی رو پیشنهاد می کنم دقیقا برای مواقعی که حال ناخوبِ.... به امید رقصیدن در اوج شادی و لبخند از عمق وجود با چشمانی براق و پر از نور و عاشقانه. چنین شد مهمانی...
ما را در سایت مهمانی دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : janshifteh بازدید : 76 تاريخ : دوشنبه 24 بهمن 1401 ساعت: 21:04

بارها و بارها مرور کردم تصویری که در آخرین دقایق دیدارمون ترسیم و چاشنی لحظه هام کردی .. ...رستاخیز عشق بود؟ یا نسیمی گذرا؟ نمی دونم ... تجربه دردناکی که از عشق داشتم ، باورم رو ضعیف کرده..... ایکاش روزی برسه که بتونم درهای قلب دردمند و رمیده ام رو برات باز کنم ، ایکاش روزی کنارت آرام بگیرم و عشقی دو طرفه و پایدار رو تجربه کنم . بتونم خودم رو در دستانت رها کنم و در آغوشت آرام بگیرم .ساعتها و روزها نگاهت رو به نگاهم بدوزی در چشمان ِ من برق عشق ، شادی ، امید و یقین رو ببینی و من در تو شوق ، شور عشق ،سرمستی ، قرار و آرامش رو ببینم ...تا خواست و مشیت الهی چی باشه ... مهمانی...
ما را در سایت مهمانی دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : janshifteh بازدید : 75 تاريخ : يکشنبه 9 بهمن 1401 ساعت: 16:39

.. از خدا می خوام خودش دستمو بگیره و قلبمو گرم کنه با عشق بی قید و شرطش... من تا پر نشم از عشق پروردگار، در ارتباط با انسانها به بن بست می رسم . امیدوارم از این روزها بگذرم به یاری خدا و رو ضعف هام کار کنم همونطور که آرزو کردی برام، آینده ای پر از عشق در انتظارم باشه..آرزو می کنم در نور باشی آرزوم بود در آینده، کنارهم باشیم و لبریز بشیم از دوست داشتن هم ، حضور ، توجه و رابطه ای عاشقانه داشته باشیم ، .. به دلیل بسار و موانع موجود ، این حس در تو متولد نشد و با بی تفاوتی و سردی خواستی دورم کنی ولی من گیج می شدم و باز منتظر می ماندم و روز به روز بیشتر عزت نفسم رو از دست دادم تا اینکه در نظرت حقیر شدم .این حس ها باید از درون بجوشه . من پیش خودم و تو شکستم بارها ... می خوام این آخرین شکستنم باشه .. به یاری پروردگار با عزت و اقتدار زندگی می کنم ...ممنونم که خشم هایت را کنترل کردی وقت آشفتگی های من . .ممنونم که با سکوت تمام کردی .. در گذشته فکر می کردم چرا سکوت می کنی ولی به نظرم بهترین کار سکوت ِ ... .من در حال عبور از طوفان های زندگیم هستم ، آستانه ی تحملم پایینِ و خسته ام از مشکلاتم و تحمل انتقاد رو ندارم.من به روشنی می اندیشم که پس از این روزهای سخت در انتظار منه .. من مثل تمام حوادث سخت به پایانش می اندیشم ... به بهار زندگیم ... اینکه دیگه قلدری نباشه که مزخرف بگه و وقتی جلوش می مونم با خشونت با من رفتار کنه... مهمانی...
ما را در سایت مهمانی دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : janshifteh بازدید : 67 تاريخ : يکشنبه 9 بهمن 1401 ساعت: 16:39